خــــــــ ـ‌ـ‌ ـ ــ وابـــــــــــ بـ ـ ـ‌ـا ز ی

من؟...من خواب هایم را زنـ ـدگی میکنم...

خــــــــ ـ‌ـ‌ ـ ــ وابـــــــــــ بـ ـ ـ‌ـا ز ی

من؟...من خواب هایم را زنـ ـدگی میکنم...

خواب سوم

تازگی ها زندگیم به طرز غیر واقعی واقعی شده است.انگار واستاده ام وسط یکی از فیلم های اصغر فرهادی همان که وقتی فیلمی ازش میبینی انگار داری مووی را زندگی میکنیش.

من از این همه واقعیت می ترسم...

وقتی همه چیز غیر واقعی باشد رویا و خیال باشد

همه چیز راحت تراست حتی قبول کردن ان موقعیت

به خودن میگویی هی لازم نیست بترسی این ها واقعی نیستند

آدم ها روابطشان این شغلی که دوستش نداری این آدمهایی که هم را برای یک تکه نان یکشند

اینها هیچ کددامشان واقعی نیستند

میتوانی چشمانت را باز کنی خودت را نیشگون بگیری و بعد ببینی همه چیز رفته است

تو مانده ای وواقعیت همانیست که تو از ته دل میخواهی

حالا گرچه دوباره رویا باشد

اما حالا حالا که دارم واقعی ترین کابوس هایم را زندگی میکنم که

دیگر تخیلی نیستند...



گل گلدون من

میگویم میترسم از این که به آدم ها نزدیک شوم دوست بدارم 

چه میدانم دوستم بدارند 

از تعهد از عشق 

از اینکه به یکی دلبسته که نه حتی وابسته شوم هراس دارم 

هراس اینکه او برود  

و من بمانم... 

میگوید گاماس گاماس اول سعی کن یاد بگیری دوست داشته باشی دلت برای کسی یا حتی چیزی بتپد برای دیدنش ثانیه شماری کنی  

از مراقبت ازش لذت ببری  

آن وقت یاد میگیری از آدم ها هم همینطور مراقبت کنی  

و دل ببندی 

فردا میشود برایم گلدا می آورد 

یک گلدان کوچک 

یک کاکتوس کوچک